fünf hundert ein und dreißig

ساخت وبلاگ

 

 عاره یه محوطه بااااااازه خیلی بزرگ بود

نصفش خاکی نصفش آسفالت 

 که سر تا تهشو میخواستی پیاده بری شاید بشتر ع 15 دقیقه طول میکشید 

  آفتاب که میشد که نگم براات چه جهنمی میشد اصن 

این محوطه وسط یه محوطه ی دیگه بود که شاید 100 برابر این یکی بود

ما ام همه داخل این محوطه دست و بالمون بسته بود

  صبح که میشد میدیدم همه رو ور میدارن میبرن کفه همون محوطه اولیه ک گفتم و به صف وایمیسونن.

  درسته منم جزو همه بودم ولی چون تعدادمون خیلی زیاد بود میپیچیدم کسی ام نمیفهمید

  معمولا میرفتم رو سقف قایم میشدم و دور شدنه همه رو میدیدم که دارن میرن سمت محوطه

   البته تنها نبودم دو سه تا عن و گوعه دیگه ام بودن که اونا ام 24ای تو پیچ بودن

وقتی دیگه احساس خطر نمیکردیم یکی میرفت از تو بابلشتش سیگار و ورق و میاورد رو سقف (همون پشت بومو میگم)

تکه ای از سربازیه اینجانب (آموزشی)

 

Kopfschmerzen...
ما را در سایت Kopfschmerzen دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kopfschmerzeno بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:56