عاره یه محوطه بااااااازه خیلی بزرگ بود
نصفش خاکی نصفش آسفالت
که سر تا تهشو میخواستی پیاده بری شاید بشتر ع 15 دقیقه طول میکشید
آفتاب که میشد که نگم براات چه جهنمی میشد اصن
این محوطه وسط یه محوطه ی دیگه بود که شاید 100 برابر این یکی بود
ما ام همه داخل این محوطه دست و بالمون بسته بود
صبح که میشد میدیدم همه رو ور میدارن میبرن کفه همون محوطه اولیه ک گفتم و به صف وایمیسونن.
درسته منم جزو همه بودم ولی چون تعدادمون خیلی زیاد بود میپیچیدم کسی ام نمیفهمید
معمولا میرفتم رو سقف قایم میشدم و دور شدنه همه رو میدیدم که دارن میرن سمت محوطه
البته تنها نبودم دو سه تا عن و گوعه دیگه ام بودن که اونا ام 24ای تو پیچ بودن
وقتی دیگه احساس خطر نمیکردیم یکی میرفت از تو بابلشتش سیگار و ورق و میاورد رو سقف (همون پشت بومو میگم)
تکه ای از سربازیه اینجانب (آموزشی)
Kopfschmerzen...
برچسب : نویسنده : kopfschmerzeno بازدید : 173